- مشخصات کتاب
- اشاره
- سخن دانشنامه تخت فولاد
- مقدمه
- بخش غزلیات
- اشاره
- نخواهد گشت آسان بر تو حلّ عقد مشکلها
- به دست آر ز یک جام می دل ما را
- اگر نمیدهیام پس ببُر زبان مرا
- تا از وفا نوازد عشّاق بینوا را
- تا با تن لاغر نکشم بار گران را
- بگو که میکشد این کار عاقبت به کجا؟
- این دِین را ز گردن خود میکنم ادا
- بهر یک پیمانه پیمایم ره میخانه را
- فدای او کنم از شادی آن ساعت دل و جان را
- تا به نگاهی آن جوان، باز کند جوان مرا
- عمر برو برو برو مرگ بیا بیا بیا
- از صحبت بیهوده نگهدار زبان را
- عجبتر اینکه دهد مشک بوی موی تو را
- خوش دلیم از باختن، چون دست و دل بازیم ما
- گر زیرکی معلوم کن ز آغازِ کار انجام را
- که با این یار و این منزل نخواهم حور و مینو را
- باشد به ذات پاک امّید نجات ما
- از هرچه هست و نیست بود یار بس مرا
- آن به که ز خوردن بکشد دست هوس را
- نمیآید، مبادا بنگرم روی چو ماهش را
- چون دید او که کهنه شده آستین ما
- که نه کاری گرفتم پیش و نه دست نگاری را
- مطرب بزن که تا رود از چشم خواب ما
- نه دگر پا باشد و نه عقل پابرجا مرا
- نه دل آرام و نه جان است ما را
- نیست کس امّا چو من از جان خریدار شما
- چه میشد گر خدا معدوم میکرد از جهان غم را
- ترسم ندهند راهم امشب
- یک ده آباد به باشد ز صد شهر خراب
- تا رسانم بر لبش لب را رسانم جان به لب
- چون شد که یاد کردهای از من عجب عجب!!
- وای بر حال کسانی که جوانند و عَزَب
- تا ز وصل او نصیب من چه باشد، یا نصیب
- میدیدمت به کام دل امروز بینقاب
- به عمر خود نشناسد شمال را زِ جنوب
- ز بخت بد نه بِهَم میشود نصیب نه سیب
- همه آباد ز آب و گل درویشان است
- بهر مشاهدان زحمات و مرارت است
- شیوهی معشوق ناز و غمزه و طنّازی است
- این بوریا ز زُهد و ورع نیست از ریاست
- شراب سرخ خورد، کان دوای هر درد است
- می پیاپی ده که چشم ما همه بر دست تُست
- آنها صلاح نیست صلاحم به مُردن است
- به هیچ روی نظر برنگیرد از رویت
- به هر کجا که نهد پای دست و دل پاک است
- کی ز دیدار رخ آن ماهرو مَهْ تاب داشت
- سقر هم تا بمیرم جای من نیست
- بَرَد گر آب عالم را غمش نیست
- تا سلاح جنگ پوشیدیم ما دعوا گذشت
- هم خون تو جوش آید هم شیر به پستانت
- رها ز حادثهی چرخ فتنهانگیز است
- گر حرف حسابی نزنی نقل عذاب است
- انکار تو باعث ممات است
- بیدار نگشته است به عمرش همه خواب است
- چون تخم وفا کاشتهام حاصلم این است
- تا چنین بنده بود زنده ز غم آزاد است
- هنوز عاشقیم کار و مِی کِشی عمل است
- ز می کن جامهی تقوی قصارت
- یعنی غزل یاوهی لاطایلم این است
- هست کار او جفا، دیگر وفا در کار نیست
- بدین روز سیه ندهم به عالم تاری از مویت
- روی و زلفی در جهان مانند صبح و شام است
- هم از دل آرزو و هم از جانم آرزوست
- ما را هم از شفقت تو این امید نیست
- با سرو قامتت سر شمشاد و کاج نیست
- آنچه میگفتم غلط بود از شکر شیرینتر است
- زانکه «وصفالعیش نصفالعیش» قولی محکم است
- منعم شد است مفلس و طاهر نَجِس شد است
- آن شب چو روزِ ابر بود کافتاب نیست
- مردم همه دانند که آنجا خبری هست
- که از کسوف حسد رنگ آفتاب گرفت
- مردن هزار بار به از غُصّه خوردن است
- اگرچه تلخ بگوید به طعم چون قند است
- قدر بالای تو از مرتبهی پایین است
- دلم آسوده نیز پیش من است
- گناه از طرف ماست حق به جانب اوست
- نار پستان نکو باشد و سیب زقن است
- یا به غیر از گریه شب تا روز، کاری هست؟ نیست
- خاطرم خسته ز حرف پدری نیست که نیست
- باید من گمنام بگویم پسرم کیست
- هرکس رسید گفت ولی مثل آن نگفت
- من با تو کار دارم کارم به کار کس نیست
- گر بود همچون سلیمان خاتم گردان توست
- ترجمهی آن کند لعل سخنگوی دوست
- هرکه خواندش گوید ناسخ الدّواوین است
- چون ندارد درد عشق یار را بیمار نیست
- از وجد ندانم چه حلال و چه حرام است
- بهر یک یوسف ز هر سو صد خریدار آمده است
- که هر کجاست دلارام من، دلم آنجاست
- یک خانهای عزا و یک خانهای عروسی ست
- آب شیرین از گلویم یک نفس پایین نرفت
- زناب باده کُلاهش به خانهی باداست
- حیف و صد حیف که من پیرم و کارم شده است
- چرا که آنچه کنی اختیار من، با تُست
- به بیگناهی این طایفه گواهی نیست
- آن هم نداشت میل، به اصرار برگرفت
- ور هست مهر روی تو، روز آفتاب چیست؟!
- از بهر مرگ در دل پیر اضطراب چیست؟!
- که درد عشق تو درد کمی نیست
- گر کسی جان برد از دست تو بیرون شیر است
- تا ز دست وی ننوشم باده دردم بی دواست
- ندیده نامهی ما را درید و دور انداخت
- شاخی که به کس بر ندهد پس ثمرش چیست؟
- جز خرقه رَهنِ مِی بدهم هیچ چاره نیست
- رنج و راحت، سُقم و صحت، عشرت و ماتم گذشت
- هزار تیر پیایی به یک نشان انداخت
- عهد عهدی است که هر کس به خیال خویش است
- نه مایل عیش است و نه مشتاق نشاط است
- کمر قتل که را باز نمیدانم بست
- بار عشقش را مکش دیگر که بارت بار نیست
- زانکه تا هستم به عالم گاه هست و گاه نیست
- با بودن خزان که همیشه بهار نیست
- خِلَل به نظم وی اُفْتَد چو دست او خالیست
- یا آنکه هست و پیش من او را گذار نیست
- گر نشد عاشق درخت عمر او بیحاصل است
- شمس را پرتو چو روی عالمافروز تو نیست
- پیر هم پیش جوانان چون جوانان گیر نیست
- در گلستان سمن و یاسمنی نیست که نیست
- ولی چه سود که آن هم پسند جانان نیست
- گر با تو هم این حرف زدم از دهنم جست
- هر کس که شود کشته کسی را به کسی نیست
- ولی چراغ کس از شام تا به صبح نسوخت
- خورشید ز شرم در حجاب است
- نگارا گنج در ویرانه خاک است
- کجا نوشت که هم پیر باشد و هم زشت؟!
- گر رود از پیش ما دیگر به هر جا رفت رفت
- قرعهی پستی به نامش در الست افتاده است
- که در آن عکس رویم خوب پیداست
- که با اهل زمین دایم به کین است
- در پیش تیر ناز تو ما را سپر، غم است
- که شیرینیِ وصل توست هیهات
- برای ما و تو هم عمر رفته برمیگشت
- ولی با جنگ و دعوی نه رضایت
- کنون که از بر من رفت زود برمیگشت
- بدین بها همه کس مشتری جانان است
- چرا که دوستی تو محلّ تشویش است
- عبث دلم پی این فکر باطل افتاده است
- چون شب وصل است امشب تا سحر روز من است
- کند کسی که چو من با تو مهربانی کیست؟
- تمتّع هم ز مِی هم از تو برده است
- آن هم به میل نیست بخواهی نخواهی است
- تعریف مو به موی وی از موشکافی است
- میبایدم به میل تو دست از حیات شست
- کتاب شعر و قلمدان من بود میراث
- این چشم را مباد به آن چشم احتیاج
- تابیده باز با دل عُشّاق زار کج
- بازآید به قالب من روح
- مرده را زنده میکنی چو مسیح
- از این سپس به خدا خون مفسد است مباح
- تو را بود چه ثمر غیر طعنه و توبیخ
- چون مرغ روحش از قفس آزاد میکند
- همچو شتر به دست او نیست دگر مهار خود
- پشت بر من رو به دشمن میکند
- تا که سر هست خیال کلهی باید کرد
- نه تو را مشک دگر حاجت و نه شانه بود
- کز مهر در برم شبی آن ماهرو بود
- گهی زلفت به روی شانه باشد
- این خیالیست که بایست ز دل بیرون کرد
- تا فارغ از این ناله و فریاد نگردد
- واقف از طبع و ریا کاری زُهّاد نشد
- هرچه افزون طلبی باز بسی کم باشد
- با همه بیحرمتی ما را گرامی میکند
- مسجد و منبر و محراب وی آباد نشد
- بوی خیری مگر از خانهی ما میآید
- چو صبر نیست حریفان دل من آب شود
- میان اهل عالم سرفراز و مفتخر باشد
- به شما آنچه نمایند به ما نیز کنند
- از باطن می زندگی و خانه ندارد
- نه لالهی دمن و نه گل چمن دارد
- گر ز هر کس کینهای دارد ز دل بیرون کند
- بر صفحهی عذارش رمزیست مینگارد
- ترسم از دهر چو کُفّار، مسلمان نرود
- کارش از عشق نگارش ناله و فریاد بود
- به دل دارم غم سیمینبری چند
- به غمزهایم گرفتند و بیامان بستند
- ثمرش چیست عبادت بکند یا نکند
- ز یاقوت لب لعل جوانی قوت جان دارد
- آن زمان از آسمانم بر زمین انداختند
- چو یار نیست چه سود از نوای بربط و عود
- غم مخور چینی مودار هم ارزش دارد
- چارهای نیست مگر دست ز دل بردارد
- کز پی دانهی خالی شد و در دام افتاد
- چرا این راز را از بنده پرسد؟! از خدا پرسد
- از مهر هر کسی پدر آن پسر شود
- کی مرا همچو خود آشفته و شیدا میکرد
- که این ویرانه بهر مردم دیوانه میسازد
- افسوس که لب بر لب پیران نرسانند
- گر رود در بارگاه پادشاهان بار دارد
- مکن منعش بگو افزون بریزد
- افروخته چراغ دل من نمیشود
- تا ز مستی هوشیاری آید و دوشش کند
- نگذریم از حق و گوییم که مشک این دارد
- ز شهد ذکر تو شیرین دهان هر کس شد
- برون از خاک مردان دلیر خشمناک آید
- هر کجا هست سگی کینه ز مسکین دارد
- بلی درخت چو خشکید برگ و بار ندارد
- ورنه در کهسارِ عالم کوهکن بسیار بود
- کی دگر از عشق او در چرخ مه تاب آورد
- در کعبه و کنشت ز توحید دم زنند
- باز میگوید که این زاری ز عیّاری کند
- یک شب ننشستیم دمی با صنمی چند
- نشینم با جوانان باز دود از کنده برخیزد
- گر این بناست هم از ما هم از شما ببرد
- به عمر خویش تمتّع ز روزگار بِبُرد
- اجل امداد به من کرد و سبکبارم کرد
- هر کجا بود من اینجا و دلم آنجا بود
- اینقدر هست که بلبل دو سه روزی بسُراید
- گر ندارد بزمآرا زحمت بیجا کشید
- گذشت و میگذرد ذکر پیش و پس نکند
- یا به بازار خریدار تو کی بود نبود؟!
- مگر اندیشهی عشق تو که مشکل برود
- ولی چه چاره که بیچاره و تهیدستند
- ز بندگی تو هرگز نمیشود آزاد
- اگر که بو ندهد ترک او توانی کرد
- هر دو سهل است که هم این و هم آن میگذرد
- نه بهر صلح و صلاح از برای جنگ آید
- با من این کار نکرده است کسی یارم کرد
- راه نجات را به دل خود نشان نداد
- که سنگ تفرقه در ازدحام ما افتد
- ز چشم قاطبهی اهل روزگار افتاد
- وگر قرین شودت وصل یار میگذرد
- قفلی ز زمّرد به در گنج گهر زد
- گیرد ولی چگونه دگر پس به او دهد
- شعله(ای) زد که از آن جان و تنم سوخته شد
- گلی از گلشن رویش نفسی بو نکند
- خورشید آسمان ز خجالت نهان شود
- در حقیقت هر یکی زان هفت تن جان منند
- با هم بود مخالف باید چو هم برآید
- درد عاشق نه دوایی نه شفایی دارد
- با حُب و مهر، یاری بسیار کم برآید
- زندگانی وی دوام نکرد
- غافل است از اینکه تن بهر کفن میپرورد
- کهنه هم گر نبود فکر دگر خواهم کرد
- گه درآمد از در صلح و گهی در جنگ شد
- آن روز را خدای به دنیا نیاورد
- خصوص ماه صیامی که سی تمام بود
- که به بازار و دکان مشک تر ارزان نشود
- از آن هم مشک تر بهتر نباشد
- مرا که جان به عذاب است تا به تن چه رسد؟
- نگذاردش خدا که دگر چشم وا کند
- خواهد تو را به هیچ به خود آشنا کند
- گوشم از حرف بد خلق جهان آرام بود
- روز از مدعیّانش به من آن میگذرد
- گر بود تیغ دو دم هموزن سوزن میشود
- هم ز جوی تن ما آب روان میگذرد
- گاهی کند از کین کم، بر مهر بیفزاید
- در دل پیر مغان نیز همان میگذرد
- رود او به باغ و صحرا که دل و دماغ دارد
- روا باشد ز من هر چیز خواهد گرچه جان باشد
- سر ز من پیچید و رو سوی سرای تو کند
- بودم آسوده که آن دیوانه در زنجیر بود
- اگر دمی ببرد ساعت دگر نبرد
- مهر او در هر دلی جا میشود
- روز من شد شام و امّا روز روز یار شد
- اینقدر گریم که تا بغض دلم خالی شود
- ولی باز از خجالت چشم خود را زیر اندازد
- چو گیرد از تو، به صد رغبت و هوس بخورد
- به راهی عاشقی سرگشته پای از پای بردارد
- ورنه فردا میزنم از دست او فریاد و داد
- از لب لعل تو آن دم کام من حاصل شود
- اگر این وعده نمیداد دلم یکدل بود
- ملک و مال دو جهان قیمت یک موی تو بود
- اگر کسی کند این آرزو خدا نکند
- قاصدی باخبری خوشاثری میآید
- همه به جای گل و لاله و آه و ناله برآید
- شرحی ز بیوفایی دنیا نوشتهاند
- نمنم ار میرفت آسان بود، یمیم میرود
- بوسهای دادم ولی داد و نداد
- مُسلّم است که فکر فلان یکدیگرند
- امّا به خط رمز و معّما نوشتهاند
- یا کرد و اعتنا به کلام پدر نکرد
- لذّت به عمر خود ز دل و جان نمیبرند
- کسی برای تو هم مثل من نخواهد شد
- شاعران زنده را عشق است آنها مردهاند
- یقین امروز جایی رفته است آنجا نمیباشد
- در مسجدی نهد پا، کان بوریا ندارد
- مُغنّیِ خوش آهنگی ندارد؟!
- اینکه مجنون عاشق زن گشت او دیوانه بود
- اگر هم آید او تنها نیاید
- ما را رفیق خویش چرا این سفر نکرد؟!
- وز پی خونریزی عُشّاق بیرون دادهاند
- پس به زشتان نه کسی نان نه کسی جا میداد
- چه میشود که یکی هم به این گدا بخشند؟!
- گفتم که تو دعا کن تا زندهها نمیرند
- علّت دیوانگی هم از سر من در شود
- که نام آنچنان شهری فرحانگیز درغم شد
- مرا خوشتر بود تا از سرت یک موی کم گردد
- زین سه عادت بهر خود کسب سعادت میکند
- اگر بنده خواهد نه آن میشود
- طوطیان را بنگر با زغنی ساختهاند
- داد او به اغنیا به من بینوا نداد
- یا که میآمد به پیش ما به تنها بد نبود
- آفتابی است که بر روی سحابی دارد
- پیش چشم خلق هم بیقدر و تمکین میشود
- در زیر دست جای نشانم نمیدهد
- نمیخواهم که گردد روز کآن شب هم شبی باشد
- کرد هر کاری اگر نیک و اگر بد، خوب کرد
- بر رخ کند حجاب ز شرم آستین خود
- به کام تشنگان عشق چون ماء معین باشد
- همه آیید به صحرا که تماشا دارد
- رسید چون که در مدرسه به هوش آمد
- تا از قضا دمی به منت آشنا کند
- ولی مهرش نگردد کم دمادم بیش میگردد
- مات میگردند اگر شاه و اگر فرزین بود
- که هر دم از لب شیرین تو شکّر هوس دارد؟!
- بگو بگو که عجب صحبت نکو دارد
- نه یک شراب لذیذ و نه یک کباب لذیذ
- حاجت به غیر نیست دگر چون که هست یار
- بِهْ ز نقد جان کجا جویم زر و سیم دگر؟
- تا که میدادم ز بهر دل به جانان دگر
- مقتضی نیست رود پیش دلارای دگر
- داشت در هر شهر صد جلفا و سیچان دگر
- یا به پهلویم زمانی آرمیدی پس دگر
- ای ستمکار در این کار قراری بگذار
- کنم برای چه خدمت به شهریار دگر
- که میگویند المامور معذور
- زانکه میگویند از یک گل نمیگردد بهار
- تا پا گذاشتم به سر آسمان شعر
- اگر مثقال باشد یا که خروار
- جان را نثار راه تو سازم به صد نیاز
- دامن پی قتلم به کمر برزدهای باز
- تو بیمجادله خونم ز تیغ غمزه بریز
- از چه باشد که نیایی به بر ما هرگز؟
- آنچه کردم پاکبازی باز گشتم پاکباز
- به خیالم رسد ایّام شباب است هنوز
- شوم هر روز نو بدتر ز دیروز
- نمکی هم به آش ما انداز
- میکند مرغ روح من پرواز
- ناز عروس هست ز حسنش نه از جهاز
- تا نشینم به برش گوید از اینجا برخیز
- از دیشب و دیروز بسی بهترم امروز
- که استخوان به هما میدهد شکر به مگس
- این دو هر جا که بیاید به نظر ما را بس
- گفتمش پیش تو خوابم؟! گفت از عقلت بپرس
- زانکه در شهر مرا کس نشناسد به لباس
- گله ایمن بود از گرگ چو موسی است شبانش
- می بیغش ده ای ساقیّ مهوش
- سر خود گیر کز آغاز معلوم است انجامش
- از آن رو با کلافی چند زالی شد خریدارش
- تا که از دور ببینم تمام بدنش
- روم من هم پیاده بلکه بنشاند مرا ترکش
- خطاست چشم بپوشم اگر ز پیکانش
- چشمپوشی من نخواهم کرد بهر چشم خویش
- بدین بها نگذارد کسی دهد به منش
- هر که شد غرق به دریا، چه کنار و چه میانش
- یاد تو نمیکنم فراموش
- نبرد لذّت از دل و جانش
- به جوش آمد دگر خون سیاووش
- روی پوشد دگر از شرم ز بیگانه و خویش
- نگهدارد ز آفت کردگارش
- زیرا که رو به سوی تو دارند عام و خاص
- بیطالعی چو من تو نبینی به روی ارض
- میکنم آن هم ز بیم شیخ و شحنه احتیاط
- سورهی شمس و والضحی حافظ
- وگر کنی به حبیبان جفا، به ما چه رجوع
- صحرا خوش است و باغ، ولی با دل و دماغ
- چه حاجت است که اوصاف او کند وصّاف
- آیم از عهده برون بی اشتباه و اختلاف
- این هر دو یک طرف غم جانانه یکطرف
- نمود قابلهام شست و شو ز آب فراق
- میگریزد هر کجا کز دور بیند رنگ عشق
- چو آب هست تیمّم نه جایز است به خاک
- کز پی تجربه صد بار زدیمت به محک
- مرگ هی سوی من آید من روم هی سوی مرگ
- وین عیب خودپسندی از سر به در کن ای دل
- که دل بستن بود آسان و دل برداشتن مشکل
- ماه ماه فرودین و سال سال لویئیل
- ولی چه سود که باشد همه خیال محال
- رفتار میکنم که بود رای رای دل
- بیمارم از این درد و پرستار ندارم
- ولی ندیده کسی جود و بخشش و کَرَمَم
- او نمیآید، خلاف وعده را من میکنم
- هر هفته روز خویش بدین فکر شب کنم
- چو دیدم رویش از شادی دگر خود هم نمیبینم
- وانکه نفروشد به کس خشخاش و تریاکی منم
- تا که یک شب بر دلدار دو ساعت خفتم
- نه در خیال تخت و نه در فکر افسرم
- از عمر آنچه مانده دگر صرف میکنم
- از حسد خون در دل ریحان و سنبل میکنم
- دیو نفس آنچه که میخواست دلش آن کردم
- گر بدانیم اینکه یکسر در جهنم میرویم
- همه از سفیدی چشم و دل سیاه دارم
- باری نبستهایم که صد بار بستهایم
- ستاده همچو غلامان به پیش روی تو باشم
- هر طریقی که روم صد قدم از تو پیشم
- یار بی قلب و غش پاک عیاری گیرم
- گویم از صدق و ارادت بندهام تا زندهام
- دل ز سوسنبر و ریحان و سمن برگیریم
- هر کجایش که نکوتر بود آنجا فکنم
- دیدم نمیدهی به خدا وا گذاشتم
- می آرید هرچند باشد مُحرّم
- مگر من از کسی اندیشه دارم
- حاش للّه که دست از سر تو بردارم
- بعد از این قطع نظر از نفع سیم و زر کنم
- نه در غمِ ضررم نه به فکر سیم و زرم
- از صمیم دل کمر بهر جهنّم بستهام
- خفیف و خوارتر از هر که پیش یار شدم
- که شب و روز شده کوی تو مأوای دلم
- با همه دیوانگی در عاشقی فرزانهام
- تا روی تو دیدیم از این هر دو گذشتیم
- گر گلستان قُلّهی کوه است آسان میروم
- که کرده است چنین کار را که من بکنم؟!
- نمردهایم چو از هجر رو سیاه رویم
- وز عنبر و مشک تر تاتار گذشتم
- جانا به سرت با تو به هر طور بسازم
- دیدم گل و از گل جهت خار گذشتم
- با نگاری عشرتی بی قیل و قالی میکنم
- بودم چو گرانبار، سبکبار گذشتم
- میکنم تدبیری و پی را بدو گم میکنم
- تا ببینم سیر رویش چشم خود وا میکنم
- خلوتی خواهم که تا مدح این خلوت کنم
- آخر عمرم شده چون خانه روشن میکنم
- سال دگر چو میرسد میگذرد چو پار هم
- مده یارب به من دردی که در مانم به درمانم
- ز بس نالیدم از هجر تو، چون نی بانوا گشتم
- ز بوی باده شوم مست و شرّ و شور کنم
- ولی او را ز چشم مردم چشمم نیفکندم
- غم نداریم از بدِ دوران که دنیادیدهایم
- پیر گشتم خویش را از آب و رنگ انداختم
- که میان همه پر عشوه و پرنازترم
- تا میان مدّعی و یار جنگ انداختم
- چشمم به رخ اوست ولی گوش به زنگم
- از هستی خویش در گمانم
- در جهان هم از نفس هم از هوس افتادهام
- همه شب با پسری دست به گردن کردم
- کم آمد خوبرویی عهد محکم
- پندارد او که در بغلش مار میکنم
- باید از بهر تماشا چشم خود را وا کنم
- تا که تُرکم میکشد شمشیر، گردن میکشم
- که من در بحر شعرم غرقه یا در بحر عمّانم
- گنجشکیم ضعیف و به شاهین نمیرسم
- نه در سنگر تفنگ اندازم و نه مرد میدانم
- هر زمینی که نشستیم زمینگیر شدیم
- باز به شکوه باز شد پیش همه درد دلم
- چیز ار نیاوریم که چیزی نمیبریم
- یا که کمکم مهر او را از دلم کم میکنم
- همه را به دل نهفتم به کس دگر نگفتم
- از تو چشم من نترسد گرگ باران دیدهام
- اگر به تو نرسیدم به حرف خلق رسیدم
- بهر کمند دلها مو را طناب کردم
- از جفا و سِتَمت پر شده چشم و گوشم
- همه شب بینمت در خواب، بیداری نمیبینم
- من به جای مال در عالم کمال اندوختم
- تو خیال قتل من داری مگر خون کردهام
- یعنی که باده خوردهام از ناف تا لبم
- نه باب مختصری، یک کتاب میگویم
- تا صبح گفت وای لبم ای خدا لبم
- گر مرا کشتی تو من هم از خدا میخواستم
- گر از قضا ز شما هم جدا شدم که شدم
- هم از جهان شدهام سیر و هم ز جان شدهام
- باز گردیدم جوان و عاشقی از سر گرفتم
- خجل ز پر خوریم پیش میزبان شدهام
- آن خط ننمایم به کسی جز به نگارم
- به دلبندی به جز تو دل نبندم
- با دل خوش نروم کور و پشیمان بروم
- از فراقش چون کنم؟ آن دیشبم این امشبم
- یا کار شام را بگذارم سحر کنم
- درد یاری در دیاری روزگاری داشتم
- نمیدانم به بیداری بود یا خواب میبینم؟!
- به از مشک خطا باشد خطا کردم خطا کردم
- عبث خوابیده را بیدار کردم
- بعد از این تخته و ناقوس کلیسا بزنیم
- سزد گر مردمان خوانند خلّاقالمضامینم
- به غیر از بوسه من چیز دگر از تو نمیخواهم
- یک نفس نگذارمش بیدار، خوابش میکنم
- ز من بگریزی از چه؟! جست و خیز از تو نمیخواهم
- بی کیفم و شب تا به سحر خواب ندارم
- ز تو مجهول من گردید معلوم
- که نیستند دل و دیدهام به فرمانم
- زیرا که آنچه مینگرم کم نمیخورم
- از تو هرگز نه کدورت نه ملامت دارم
- بر فراز ساعدش باز شکاری را ببین
- ور نیاید دل خرّم نه تو داری و نه من
- حال و روزم به از این بود و نبودم غمگین
- از این دو کار تو یک کار اختیار بکن
- ز خود گذشتن و فارغ ز خیر و شر گشتن
- گر برد سیلاب عالم را ز چشم من مبین
- تلافی دگری را درآری از دل من
- جان به لب رسیده پس باز رود به کام من
- تو پند من بشنو گِز نکرده پاره مکن
- من مَردیَم گناهکن و او ثواب کن
- که بییاران صفایی نیست گلها را به گلزاران
- چرا که جرم عیان خوش بود ثواب نهان
- جانب دُردکشان کن گذری بهتر از این
- ولی پیرم نمیگردد جوانی همنشین با من
- میان عاشقان افزود قدر و اعتبار من
- با کسی کبر از لباس اطلس و دیبا مکن
- بسی منّت گذارد بر سر من
- جانبشان به هر طرف میکشدم کشان کشان
- شود این زندگی قربان مردن
- با خط رمز نوشته است به پیشانی من
- مادری چون من نزاید شاعری شیرینسخن
- فاش میگوید بود یا جای تو یا جای من
- آن خرابیها که دیشب کردهای آباد کن
- از برای هیچ با خود دوست را دشمن مکن
- اگر پیشش ندارم جای، سگ بندد به جای من
- بود بهتر ز هر شب امشب من
- به که تا روزی خورم از سفرهی دونان دو نان
- که ترسد گر کنار آید نشیند در کنار من
- داد از ماضی و فریاد ز مستقبل من
- ولی شب تا سحر شد مدّعی موی دماغ من
- ز دیدن رخ او بشکفد گل از گل من
- بنشین تا که ببینی به چه کارم بنشین
- رود آب من و او کی به یک جو
- حاصلش گندم نگردد گردد از جو جو درو
- با جام باده همنفس یار ساده شو
- برد البته ز اشعار نو و کهنه گرو
- روزم سیاه گشت ز چشم سیاه تو
- کی حمایل شود به گردن تو
- پا مکش از من بیا دست من و دامان تو
- بهر نثار مقدمش دولت بیشمار کو؟!
- میخورد خون جگر گل از لب گلرنگ تو
- فرصت نداد طُرّهی همچون کمند او
- در پیش عاشقان تو خالیست جای تو
- که هم جان و هم ایمان منی تو
- بیا به پیش مگر یک پیاله مستی تو؟!
- تا سحر گردی مرا آن تاب کو آن تاب کو؟
- دانم که هست پیش تو آن چیز، نه مگو
- بود نورٌ علی نور این دو هر کس دارد امّا کو؟!
- بیکراهت میدهم جان میبرم فرمان تو
- به روز وصل میگردی بَدَل بار دگر یا نه؟!
- در فراق تو کنم تا چند صبر و حوصله
- آن هم نه از شوق، از روی اکراه
- تا یار پا نهد به سرم گو که جان بده
- اگر گویم چو تو دیده ندیده
- روان گردد ز دنبالش پدر آهسته آهسته
- از من به او بگویید دستت بود سپرده
- یا که باشیم شادمان، به تو چه؟
- از هر کنار رندی گردن دراز کرده
- سمّی زادهی آذر به صد جلالت و جاه
- کس نمیپرسد ز تو آخر چرا؟ از بهر چه؟
- نگار کرده و طعنه به هر نگار زده
- چنان گردیده شاد از گریهام کز وجد خندیده
- گر نشینی به سر سفرهی ما بسماللّه
- عشق عاقل بود و عقل بود دیوانه
- میخواره چون صراحی، گردن دراز کرده
- اساس کشتنم چیدی؟ بگو نه
- به جز خوبی بدی دیدی؟ بگو نه
- نشد روشن چرا غم زین فتیله
- از برای بستن دلها طناب آوردهای
- کز آب و گل ز حد نکویی گذشتهای
- از روی خویش چشم پدر دور دیدهای
- از آشنا بریدی و با غیر بستهای
- به هوای چه شکاری دگر آراستهای؟
- در کوه بیستون چه به فرهاد کردهای؟
- عمر بیهوده نکردی صرف کاری کردهای
- میدادمش ز مهر به جانان تازهای
- و ز حبیبان محب ترک محبّت کردهای
- ز یک نظر به جهانم تو سرفراز کنی
- به هلاک جان زارم ز چه رو شتاب داری؟
- گر اوّل خون من ریزی بسی منّت به من داری
- یابم از آن ملاطفت چشم و چراغ روشنی
- دیگر نشنیدیم و نگفتیم کلامی
- سیر شدم ز جان خود هم شدهام ز دل بری
- پای دل هر عاشق شیدا که تو داری
- شد سیاه عجبی پردهی ماه عجبی
- جان پیشکشت کردند عُشّاق به دلخواهی
- دیدم که دوست همه و دشمن منی
- هر وقت به دست آرم در باغ نهم پایی
- بیار می که از آن کار غُصّه گردد طی
- نیستم مایل به تخت و تاج کی
- برهمن راست به گردن بتی و زُنّاری
- پرده برداری اگر پردهی مردم بِدَری
- چنان کردی و کردی تا که آخر کار خود کردی
- دل به شوخی ببری از همه بازی بازی
- برای من به یقین فاتحه نمیخوانی
- که دیده زخمداری را که با عنبر کند بازی؟!
- می به من دادی بگو پس بوسهام کی میدهی؟!
- زان به که گل و باغ و چمن داشته باشی؟!
- پی دل بارزو آوردهای داری عجب رویی؟
- روز خوش من بود همان روز که دیدی
- با تو کاریست مرا گفت مگر بیکاری؟!
- سزاور تو باشد شهریاری
- از آن خوشتر که در باغ جنان با حور بنشینی
- کس نداند جز خدا کی آمد و کی رفت کی
- متحیّرم که مو را ز چه میکنی طنابی؟!
- الهی پیر گردی چونکه پیری را جوان کردی
- چه شد از مهر، تو کم کردی و بر کینه فزودی؟!
- داری سر قتل ترک و تازی
- و لیکن گاهگاهی سال و ماهی
- زانکه هر کسی داند کار تست شیطانی
- چه بیشتر چه کمتر باید کنم خیالی
- آب حیوان نتوان داد به هر حیوانی
- دل هزار نفر را ز یک نظر ببری
- زان چشم که میباید بینیم نمیبینی
- ولیکن از من مسکین نهفتی
- بکن تاتار عالم را بزن بر تار مو دستی
- نیمی چو مهر طالع، زیر سحاب نیمی
- از جان خویش دست و دلم سرد میکنی
- این همه خون میکنی روز جزا چون میکنی؟!
- نه کامی از جوانی دیدم و نه خیری از پیری
- که هر جایی سر و پایی بود با او سری داری
- من کشته میشوم تو چرا داد میکنی؟!
- رو میکنی به هر که ولی رو نمیدهی
- زانکه رو میگیری از ما و به او رو میدهی
- اگر یک شب به پیش من بیایی کم نمیآیی
- شاکرم آنچه که آید به سرم نی شاکی
- گهی مازندران گاهی به رشتی
- بود شهریاری به شهرِ یاری
- چه غم زیرا که سربالا ز پی دارد سرازیری
- کنی پیوسته تا تیر و کمان داری کمانداری
- میرسد از مدد بخت به تخت شاهی
- چرا که هست به هر شهر، شهریار یکی
- اگر پوشی حریر و پرنیان باری گران داری
- به بر یک یار سیمینبر نداری
- حیف باشد که در این فصل تماشا نکنی
- نگارا آن سرش را پیش کردی
- به خوابم آی، نیایی اگر به بیداری
- کز آسمان به زمین اوفتادهاند بسی
- بس که کردی جنگ جای آشتی نگذاشتی
- گر تو آزادش کنی باید گهی یادش کنی
- اگر مؤمن و گر کافر همینم من که میبینی
- این تشکّر را چرا تو با تکبّر میکنی؟!
- چه تفاوت که گدا دیده بسی بینانی
- راز پنهان خلایق آشکارا میکنی
- وین کاسهی شکسته بر فرق خود شکستی
- هر که در میدانت آمد کار او را ساختی
- نترسم آن دم، ز جانسپاری اگر به خاکم تو میسپاری
- مزن از بیریایی دم که تو بوی ریا داری
- تو میترسی بیفتی پس که دست پیش میگیری؟!
- بر صفحهی عذارت رمزی است مینگاری
- صریح گو مگر از من خجالتی داری
- خاصه آن می که بود از عنب متقالی
- خوبی و بد نیستی بهتر از این هم میشوی
- به آشنا ندهی خیر بهر غیر کنی
- به از آن است که شاهی و وزیری بکنی
- بود به از مُزعفر نان خالی
- بخش رباعیات
- اشاره
- شایان حضور ناصرالدین شاه است
- دو رباعی در توحید
- در نام مسمّاست بوصف الاصناف
- در وصف کفّاش
- در وصف خیاط
- در وصف چاقوگر
- در وصف صبّاغ
- در وصف چیتگر
- در وصف زرگر
- در وصف صرّاف
- در وصف کبابی
- در وصف طبّاخ
- در وصف کلّهپز
- در وصف خبّاز(نانوا)
- در وصف بقّال
- در وصف علّاف
- در وصف قنّاد
- در وصف حمّصی
- در وصف عطّار
- در وصف نجّار
- در وصف بنّا
- در وصف معمار
- در وصف حجّار
- در وصف بزّاز
- در وصف علاقهبند
- در وصف مسگر
- در وصف طبّاخ
- در وصف سلّاخ
- در وصف قصّاب
- در وصف دبّاغ
- در وصف زهتاب
- در وصف نعلبند
- در وصف شطرنجباز
- در وصف سرّاج
- در وصف ترکشدوز
- در وصف ندّاف
- در وصف کهنهچین
- در وصف قنداقساز
- در وصف قفلگر(قفلساز)
- در وصف تریاکفروش
- در وصف دلّاک
- در وصف زرکش
- در وصف پهلوان
- در وصف آهنگر
- در وصف نقّاش
- در وصف تاجر
- در وصف صحّاف
- در وصف شمّاعی
- در وصف کلاهدوز
- در وصف نیزن
- در وصف منجّم
- در وصف سمسار
- در وصف جرّاح
- در وصف طبیب
- در وصف غسّال
- در پایان نسخه وصفالاصناف
- رباعیات متفرقه
- کتاب ترجیعات
- بخش قطعات
- اشاره
- کفِ عطای تو سرچشمهی سخا شده است
- در نزد خاص و عام ولایت ستودهای
- تحریر میکند قلمت هر نوشته را
- آیینه ندیده است بدین پاکی و صافی
- شرمنده ساخته است مه و آفتاب را
- به ساعت خوش و دلکش رسید نامهی تو
- قبول خاطر خلقی همی ز خُلق خلیق
- روز و شب مدح و ثنایت شاعران موزون کنند
- شخصی مقابل تو به ایران ندیدهام
- برنج و گندم و جو، کاه و جوزق شلتوک
- از ره رأفت مراد و مطلب بیگلر بیگی
- بُرده از اسب کیقباد گرو
- یافت مغشوش کار اردستان
- روز و شب اوقات صرف طاعت حق میکنی
- نگردد فزون قدر بالانشین
- با کسی هرگز نگوید کیستی
- پیغام چند دادهام ابلاغ میکنند
- راه بر من که من نیم بیدرد
- بهشتی نه تویی نه قوم و خویشت
- چه کُند نیستش جز این در مشک
- کز شرافات سیادت عاری و بیگانه بود
- در حضور پادشه زنده گرفته ببر را
- با یک گله کلّهپز زنی سر کلّه
- که ایحواس تو چون دانش فلاطون تیز
- هر فقیری را نجات از غصّه و غم دادهای
- که از بهر حریف خود پیاپی ریگ بنشانم
- شد از علوّ شأن تو عالی جناب بخت
- کان هست بنده و تو خداوندگار بخت
- بر سینهاش ز غیب بیاید خدنگ بخت
- از صدق گشت راهنمایت دلیل بخت
- گشتی تو شاه وقت خود و سرفراز بخت
- کایدون تو راست نوبت تخت و جلوس بخت
- همصحبت سعادتی و همنشین بخت
- دوران بود به کام تو و بر به کام بخت
- وی سبز از لقای تو گلزار و باغ بخت
- افکندهای به گردن هریک کمند بخت
- زمین ز رشک فلک شد به کام رکنالملک
- از امیران دهر بیشتر است
- خوش سپاهی پاسبان شکرستان کردهای
- لاجرم مادح بزرگان است
- تا کند در ملک ری حیران و سرگردان مرا
- بخش قصاید
- اشاره
- به خانهی دل مؤمن مکان ایمان داد
- ی: یا کشیده است کمان تا کشدم آن قتّال
- ص: صادر از تو عملی زشت نشد از اعمال
- نشستم چون به بزم ایلخانی
- نوبت عیش و نشاط خلق عالم میشود
- در این دار دنیا کتاب است و بس
- تا آمد از مدینه خریدار کربلا
- وین جسم سر بریده ز خنجر عزیز کیست؟
- وز گوشواره بردن و آن گوش پارهاش
- یوسف به نیل زد کفنش را به رود نیل
- افغان و گریه گشت شب و روز کارشان
- همّ و غمش تمام شد و شاد شد دلش
- پنداشت خوب کرد ولی اشتباه کرد
- سر از تن حسین جدا کردی ای فلک
- در حق او جفای تو بر منتها رسید
- قدوسیان شدند خجل پیش آن زمین
- با عجز و انکسار بدو این خطاب کرد
- نشکست عهد خویش که روز الست بست
- از اتّفاق هر دو، حسینی شهید شد
- حاصل مراد و مطلب چرخ اثیر شد
- دشت خرّم هم ز طبع و هم ز وزن اتمام گشت
- قصیده غدیریه
- در مدح و منقبت حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام
- مثنوی کذب اللهام
- جوابی معقول بر مرد بیخرد و فضول
- سؤال از قوای خمسه و سایر قوا در فصل پیری
- مثنوی مجنون و سگ
- مثنوی مطایبه سؤال از مجنون
- مثنوی مطایبه سؤال از لیلی
- در وصف سماور
- در تعداد فرزندان و نام آنها سروده و خلق خوی آنها را نیز با مطابقت عناصر اربعه باد و آب و خاک و آتش به تصویر کشیده است:
- برای عکس فرزندش که اسلامبول فرستاده بود گفته است:
- قصیدهای به مناسبت ورود حضرت حجةالاسلام سیّد محمّدباقر از نجف به اصفهان:
- این مخمّس را نیز در نصیحت و پند و اندرز با تضمین غزلی از سعدی علیهالرحمه سروده است:
- این مخمّس تضمین شعر حافظ را در بقعهی مرحوم پیر مرتضیعلی نوراللّه مضجعه که در اردستان است سروده:
- این قطعه طنزگونه را در مدح جالینوس زمان و بطلمیوس دوران میرزا مسیحخان طبیب و جرّاح سروده است
- این قطعه را در وفات خویش سروده است
- در رثای سیّد محمّدصادق
- و همچنین این ماده تاریخ را در رثای او سروده است:
- کاین هردو آدمیکش هستند و خصم انسان
- به کلّ خطّهی اسلام دیگر نیست مانندش
- خسرو جمشید کرّ و فر مُظفّر پادشاه
- که چون او نیامد به گیتی جهانبان
- که از او نظم داشت ملک جهان
- کز شبستان جهان شد در گلستان جنان
- رفت از این منزل فانی به سوی دار بقا
- تا منِ پیر از هوایش باز میگشتم جوان
- که روان شد روان او ز جَسَد
- در وثاق شاعری بودیم خوشدل میهمان
- فهرستها
دشت خرم: دیوان میرزا عباسعلی اصفهانی متخلص به خرم
مشخصات کتاب
سرشناسه : خرم اصفهانی، عباسعلی بن هالو کاظم، 1227 - 1324ق.
عنوان و نام پدیدآور : دشت خرم: دیوان میرزا عباسعلی اصفهانی متخلص به خرم / مقدمه و تصحیح علیرضا لطفی (حامد اصفهانی)؛ زیر نظر اصغر منتظرالقائم.
مشخصات نشر : اصفهان : سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان ، 1389 .
مشخصات ظاهری : 880 ص.
شابک : 978-600-1320-38-5
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : چاپ قبلی : پوران پژوهش ، 1386 .
یادداشت : این اثر با حمایت مجموعه فرهنگی مذهبی تخت فولاد اصفهان منتشر شده است.
یادداشت : واژ ه نامه.
موضوع : شعر فارسی -- قرن 14
شناسه افزوده : لطفی، علیرضا، 1342 -، مصحح
شناسه افزوده : مجموعه فرهنگی مذهبی تخت فولاد( اصفهان)
شناسه افزوده : سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان
رده بندی کنگره : PIR7673/7/د9 1389
رده بندی دیویی : 8فا1/62
شماره کتابشناسی ملی : 2173748
ص:1